خالد بن ولید
مدرسه حفظ بندرکنگ

خالد بن ولید رضی الله عنه

   ایشان ابوسلیمان خالدبن ولید بن مغیرة القریشی المخزومی هستند. نام پدر ایشان ولید بن مغیره و نام مادرش لبابه الصغری بنت حارث میباشد.

   به دلیل اینکه ولید پدر خالد در میان اهل مکه شخصیتی اصیل و با نسبی بود خالد با داشتن یک تکیه گاه محکم و بدون هیچ گونه فقر و تنگدستی بزرگ شد و بخاطر همین مسئله شوق او نسبت به کارهای جنگی زیاد بود . او یک نخبه بود و در فن سوارکاری و سلاح زنی و همچنین  یک فرمانده موفق و غیور و دلیر که به تمام فوت و فن های جنگ آشنایی کامل داشت .

   از جمله تدبیرها و زیرکی های ایشان در جنگ احد علیه مسلمانان می توان نام برد که عامل اصلی شکست مسلمانان در این جنگ بود و همچنین در روز خندق یک روز کامل را تا شب شمشیر زد ولی پیروز نشد و هنگامی که احزاب از هم گسیخت آخرین لشکری که می خواست پشت سر همه ی لشکر ها برگردد لشکر ایشان بود.

   اما چگونگی مسلمان شدن این بزرگوار: حضرت خالد رضی الله عنه می فرماید : چون خداوند خیر و سعادت را برای من اراده کرد علاقه ی مسلمان شدن را در دلم پدید آورد و راه مسلمان شدن را برای من گشود . با خود گفتم من در هر نبردی بر ضد رسول الله بوده ام  اما در بازگشت از هر نبردی متوجه شدم که تمام حرکت های من بی فایده است و به یقین می دانستم که به زودی محمد پیروز خواهد شد . زمانی که رسول الله  روانه حدیبیه شد من در رأس گروه مشرکین حرکت کردم و در منطقه عسفان با پیامبر واصحابش روبرو شدیم وقتی دیدم آنها نماز می خوانند تصمیم هجوم آوردن بر آنها را گرفتیم ولی پیامبر برای اصحابش بصورت نماز خوف نماز خواند ، ما با دیدن این صحنه بسیار شگفت انگیز شدیم ، من با خود گفتم این مرد دست نیافتنی است و وقتی توانست در حدیبیه با قریش بدون هیچ خون ریزی صلح کند و وارد مکه شود مرا به فکر کردن بیشتر وا داشت، بالاخره من غرق در همین افکار، روز هایم را می گذراندم تا اینکه پیامبر و اصحابش برای عمرة القضاء به مکه آمدند من در آن روز خودم را مخفی کرده بودم و برادر من نیز یکی از اصحاب بود که به جست وجوی من پرداخته بود ولی من را نیافت لذا برایم نامه ای نوشته بود، در این نامه ذکر کرده بود که ای برادر، رسول الله در مورد تو از من سوال کرده است  فرموده (که انسان باهوشی همچون خالد نباید از اسلام نا آگاه بماند) من با خواندن این نامه اشتیاقم نسبت به اسلام خیلی بالا رفت و تصمیم بر این گرفتم که به نزد رسول الله بیایم و مسلمان شوم، بخاطر همین بنظرم رسید که کسی را با خود ببرم برای همین به سراغ صفوان بن امیه رفتم ولی او قبول نکرد و همچنین به نزد عکرمه بن ابوجهل رفتم او هم مانند صفوان نپذیرفت. سپس به خانه رفتم و مرکب خویش را خواستم و بر آن سوار شدم و حرکت کردم در بین راه با عثمان ابن طلحه روبرو شدم و او را از تصمیمم آگاه ساختم او با شنیدن این سخن فورا پذیرفت به همین خاطر یاد آور شدم که همین امروز روانه ام پس با هم قرار گذاشتیم که هم دیگر را در منطقه یأجُج ملاقات کنیم و هرکس زوتر آمد منتظر دیگری بماند . هنگام سحر از خانه حرکت کردیم و وقت طلوع خورشید در منطقه یاجُج به هم رسیدیم و به راه افتادیم . وقتی به منطقه  هِدة رسیدیم با عمرو بن العاص روبرو شدیم و از او دلیل خروجش را پرسیدیم او بدون جواب دادن همین سوال را از ما پرسید و ما هدف خود را برایش بیان نمودیم و او فرمود دلیلی که مرا به اینجا کشانده همین می باشد .

   پس باهم رفتیم تا اینکه به مدینه رسیدیم شتران خود را در محلی به نام حده گذاشتیم  ولباس های خود را عوض کردیم. رسول الله وقتی از آمدن ما آگاه شد خیلی خوشحال گشت . در راه برادرم مرا ملاقات کرد و گفت عجله کن که پیامبر در انتظار شماست . سپس ما با سرعت بیشتر حرکت کردیم  . وقتی رسول الله   من را دید تبسم فرمود تا اینکه من به ایشان نزدیک شدم در کنارش قرار گرفتم و با گفتن ( یا نبی الله ) به او سلام دادم آن حضرت با چهره ای باز جواب سلام مرا گفت . سپس من شهادتین را خواندم و آن حضرت فرمود : من با عقل و درایتی که در تو سراغ داشتم امیدوار بودم که به تو توفیق خیر خواهد رسید .

   بعد از آن من گفتم : در نبرد های زیادی علیه مسلمانان بودم آیا گناهانم بخشیده می شود . ایشان فرمود (( اسلام تمام گناهان گذشته را از بین می برد )) من گفتم: ای رسول الله با این وجود برایم دعا کن  سپس رسول الله برایم دعای مغفرت نمود .

   در ماه صفر سال هشتم هجری مسلمان شد و هجرت نمود پس از مدتی به جنگ رفت و در غزوه موته  بخاطر تدبیر نیکویی که داشت سبب پیروزی مسلمانان شد  و رسول الله او را شمشیر خدا نامید. و فرمود ( خالد شمشیری است که خدا آن را علیه مشرکین برافراشته است ) خالدبن ولید در فتح مکه و جنگ حنین نقش به سزایی را ایفا نمود و اکثر اوقات رسول الله او را فرمانده لشکر قرار می داد .

   بعد از وفات پیامبر گرامی، در زمان خلفاء نیز فرمانده لشکر بود. او با مرتدین و افرادی امسال مسیلمه کذاب جنگید و در تمام این جنگ خوش درخشید . ایشان لباس جنگی و زره  خود را در راه خدا و اعتزاز دین خدا بخشید .

   ایشان به گونه ای بود که جایی از بدنش نمانده بود مگر اینکه آثاری از شمشیر بر آن نباشد . ولی با تمام این جنگ ها این بزرگوار  شصت سال زیست و قهرمانی های زیادی را کسب نمود و در خانه خود و در بستر خواب خود وفات یافت.

   ایشان قبل از وفات خود فرمود شصت سال زندگی کردم ، سی سال علیه اسلام و سی برای اسلام و سرانجام در خانه وفات یافت   .

 

مرجع: 1. کتاب حیاط الصحابه / مولف یوسف کاند هلوی (رح)

2. قادة الفتح الاسلامی مولف محمود شیث خطاب



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 219
بازدید کل : 8515
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1